-
[ بدون عنوان ]
1403/03/26 19:07
دارد یک گزارش به زبان آلمانی می خواند. فقط می توانم حدس بزنم قضیه از چه قرار است. با این حال حتما وقتی را اختصاص خواهم داد تا بفهمم گزارش از چه قرار است. با اینکه چیزی را تغییر نخواهد داد اما فکر می کنم فهمیدن چیزهای یک در میان می تواند برایم خوب باشد. شاید یک جایی. کمی تردید دارم. احساس می کنم برای نوشتن چیزی که...
-
[ بدون عنوان ]
1403/03/23 14:22
نه خیر دوست موشکافِ عزیز. هرگز برای نوشتن عجله نکرده ام. کاری که باید می شود. در جواب نامه ی شما چند کلمه ای نوشتم و سپس عقب نشینی کردم. راستش وقتی کلمات را محترمانه تر از چیزی که هستند می نویسم خنده ام می گیرد. با این حال گویی این کار را همیشه بدون فکر کردن انجام داده ام. شاید بهتر می بود این کار را با زبانی دیگر،...
-
Addicted
1402/12/07 09:36
دود رد می شد و من به قهوه ای سوخته عادت می کردم. باید بترسم. بی خوابی ها برگشته اند. نمی دانم چرا فکر می کردم سفر می تواند چیزهایی را در من بهتر کند. نمی دانم چرا زل زدن به حباب شیشه ای تا این حد وقتم را گرفته.تصور می کنم توی شیشه بوده ام. تمام مدت. آتش در دست به ساعت مچی نگاه می کنم. حالا فهمیده ام کارم به کجا رسیده....
-
[ بدون عنوان ]
1402/11/15 14:28
بیایید جواب شما را هم بدهم. سیزده ساعت کار در روز. هفت ساعت در شب. دست آخر بدنی باکره را توی یک آشغالدونی به خواب سپردن. اگر چیزی از حساب کتاب کردن می دانید باید بتوانید خیلی سریع به نتیجه برسید و بعد بروید پی کارتان. این چیزها به شما مربوط نمی شود. با دستکش های سیاه به شما دست می دهم و با چشم های سیاه می خواهم که به...
-
[ بدون عنوان ]
1402/11/08 16:31
والیوم آگِلاین. چتر آبیِ نفتی. کمربند قهوه ای. ترکیب کردن همچین چیزهایی با هم برای گذشتن وقت. صفحه ی سفید آبی برای نوشتن. می شد بهتر از این هم باشد. تطبیق یافتن. منطبق شدن. سفتیِ عضلات. عروسکی که ایستاده لبخند می زند یا لبخند زنان می ایستد. سرود ملی. قطار ملی. زنجان به قزوین. چایخانه ی بی نام. زیرسیگاری شیشه ای. دستم...
-
[ بدون عنوان ]
1402/10/04 15:00
داشت چیزی در مورد لولیتا می گفت. شاید هم من داشتم چیزی می گفتم. مطمئن نیستم. خوابم می آید ولی نمی توانم بخوابم. امروز صبح وقتی بیدار شدم هنوز تاریک بود. با این حال تصور می کردم به اندازه کافی خوابیده ام. باورش سخت بود. حتما منظورم را می فهمید. می توانستم احساس کنم روز بدی خواهم داشت. تمام شب قبل به همین فکر می کردم و...
-
[ بدون عنوان ]
1402/09/27 12:24
الزاما برادریِ شماره ی چهار تعطیل. اقدام برای پیگیری و در نهایت باقیِ ماجرا. قرار ژله خوری را تنظیم می کنم و بعد به برنامه ی فوتبال روز جمعه فکر می کنم. شاید بهتر باشد تماسی هم بابت ساندویچ ها داشته باشم. حساب آقای فلانی. جواب سلام خانم فلانی. ارادت. عرض ادب. فارسی بازی. وسط این بازی ها یک ورقی هم به کتاب می زنم ببینم...
-
بوکاجونیورز در برف
1402/09/17 22:22
سر درد شروع شده. دارم جان ماوس گوش می کنم و احساس می کنم چیزی دارد خاموش می شود. هنوز به ماهیت آن پی نبرده ام. با این حال دوست دارم یک نفر را بیشتر چک کنم. می کنم. از لای انگشت ها یا از گوشه ی چشم ها تا کار به تجربه ی بعدی بکشد. همین به علاوه ی بستن موها از پشت می تواند کافی باشد تا اولین علایم سردرد بروز پیدا کند....
-
[ بدون عنوان ]
1402/09/12 13:59
بله. نبوده ام. حالا هم نیستم. خودم را یکجایی میان ملحفه ها پنهان کرده ام. دستی بیرون می اندازم و سیگار را خاموش می کنم. نور روز. روشنیِ بیش از حد. بوی عطری که از لباس بلند می شود. داستان تمام شده. این را مدت هاست دارم می نویسم. حالا یک متن تازه رسیده. بالا نوشته دارالمجانین. آرزو می کنم ربطی به همان که فکر می کنم...
-
[ بدون عنوان ]
1402/08/28 13:10
آن درخت را به خاطر بیاور. بعد ترانه ای خواهد داشت. همراهی کن. این یک دستان کوتاه از همین لحظه است. مردی که می خواند سبیل پرپشتی دارد. کلاهی بر سر/ آنطور که موها از پشت روی شانه ریخته اند. ترانه ای نه خیلی قدیمی: آرزو می کردم می توانستم همه چیز را بگویم. قبل از اینکه مردی شکست خورده باشم. قبل از اینکه او را از دست...
-
[ بدون عنوان ]
1402/08/20 21:14
عقاب شیرجه می رود. به آهستگی. کمی بالای نور. کمی پایین نور. انگار دو نیم شده باشد. نیمی هنوز خیز برنداشته. نیمی به جلو کشیده می شود. مداد توی دستم می شکند. لحظه ای تاریخی. قرار بود هرچیزی اینجا اتفاق می افتد همینجا دفن شود. خیانت ها و برادری ها. متلکِ روز را هم توی صورت همان که مقدم می شمردی می کوبی. سخت در عذاب. این...
-
گزارش:
1402/08/19 15:40
از الکل در نیامده افتادم توی دام باران. دلم برای همان قدر بادی که از لای در تو آمده می سوزد. قرار نیست اتفاقی بیافتد. همچین روزی است. انگار با دقتی بیش از حد تنظیمش کرده اند. چیزها سر جای خودشان تکانی کوچک می خورند. این هم از گرما. درست کنج دیوار یک جا برایش انتخاب کردم. با تراز آبی مطمئن شدم که صاف قرار گرفته باشد....
-
[ بدون عنوان ]
1402/08/18 17:37
می گوید این شهر خودش الویس داشته. بعد با دست تمام شهر را نشانه می رود. هنوز جمله را تمام نکرده سرش را به صورتم نزدیک می کند با چشمی تنگتر زمزمه می کند اما الکس چیلتون ...! بله من هم این را خوب می فهمم. زیر زمین حساسیت ها بیشتر خودشان را نشان می دهند. صداها هنوز کنترل نشده اند. بعد یک بشکن می زند و راه می افتد. همینطور...
-
مگی حتما خیال برت داشته!
1402/08/12 21:56
آیا امروز آن دو نفر پیدایشان می شود؟ دیروز بنظرم کمی توی خودشان رفته بودند. طوریکه احساس می کردی چیزی غم انگیز میانشان رد و بدل می شود. در نهایت دست کشیدن. دست کشیدن از تمامی احساسات. بیگانگی با آنچه پیرامونت می گذرد. داشتم فکر می کردم و همین طور عرض خیابان را طی می کردم. آیا آن ها من را می دیده اند؟ می بینند؟ دیده...
-
یک بار گفتم هی مگی! بعد از یک روز بارونی بهت نیاز دارم
1402/08/10 22:41
ابرهای سفید و درشت. آسمان آبی و لیس زدن برگ انگور. دارم برای روز اول مدرسه می نویسم. کلاس پنجم. نشستن کنار دیوار و نگاه کردن به کلاس اولی ها. چهارمی ها. انتظار برای پیدا کردن صندلی مناسب. بعد دوباره برگشتن از خیال و نگاه کردن به یکی از عکس های بکت. با شلوارک و دمپایی توی یکی از خیابان های پاریس یا لیون یا بوردو. هنوز...
-
[ بدون عنوان ]
1402/08/10 18:08
بله. این را هم بگذار به حساب تلاشی نیمه کاره. حالم خوب است. درد پاها هم نتوانسته جلوی راه رفتن های بی هدفم را بگیرد. موهایم بلندتر شده و حالا گاهی پیش می آید از روی گوش جمع شان کنم و بیندازم پشت گوش. گاهی پیش می آید بگویم بگذار به این اهمیت بدهم. بگذار به آن اهمیت بدهم. بله حرف های زیادی هم هست. شنیدن این ها چیزی را...
-
Punk Blues - Garage Punk
1402/08/04 15:47
یک راه بیشتر. یک راه کمتر. من از آشغال ها خوشم می آید و تو از پتوی نرم. آقا حمید سر تکان می دهد و بعد از نوشین چای صحبت را از سر می گیرد. که ایران به نظر من آزادی بیشتری دارد. حداقل اینه که مثل این سرمایه داری ها نیست. فرق آقا حمید با سرمایه داری در این است که خودش را کارگر می بیند. بعد بابت یک چای معمولی صدهزار تومان...
-
October Forever Sad
1402/07/28 20:41
شبیه لحظه ی آخر از هر چیزی که خوشت می آید. داور توی سوتش می دمد و باید بپذیری که بازی را باخته ای. با اینکه فکر میکنی هنوز می توانستی چیزی را تغییر بدهی. تمام روز ناراحت بود. عجله داشت. منتظر مانده بود. فکر میکرد دختره باید خودش را به او می رسانده. با این حال دوت پسرش را ترجیح داده. داشت گریه اش می گرفت. با اینکه ریش...
-
[ بدون عنوان ]
1402/07/25 19:44
اینها خوشگلند. آنها خوشگلند. بعضی چیزها. ترک ها و صورتشان. چیزی بین ترکمن و مشهد. کرمانی ها ولی. این را شنیدن قبل از شنیدن موقعیت جغرافیایی. اسم یکی شان بود صبحگل نور نمی دانم چی چی. دیگر دارد وارد فضای خنده دار می شود. صحبت از زابلی ها هم شده. گوینده ی خبر چیزی در مورد ریسیست ها می گوید و بعد با دهان ادای گوزیدن در...
-
Green Arrow
1402/07/23 14:56
خواستم شعری نوشته باشم. شعری که بشود روی آن راه رفت. دارم چرند می گویم. هنوز نتوانسته ام روی شعری راه بروم. لزومی ندارد. این کارها دیگر کمی قدیمی شده. شعر دیگر قدیمی شده. کلمات دیگر قدیمی شده اند. خواستم به زبان های دیگر شعری بلند بنویسم. صفحه ای سرخ و مدادی کوتاه. بعد روز شده بود. همین که آفتاب زد خودم را کنار کشیدم....
-
[ بدون عنوان ]
1402/07/19 12:32
یک جور انتخاب کردن کلمات. میکس کردن چیزها. بیشتر خودم را مشغول این کار می بینم. هرچیزی می تواند کنار چیز دیگری طوری قرار بگیرد که بتواند کاری را انجام بدهد که بتوانی برای چیزی که قرار است بعدا ترتیبش را بدهی چینشی مناسب در نظر بگیری. تاکتیک. این همه چیز نیست. دستورهایی هم هستند. باید برای هرچیزی توضیحی داده باشی. باید...
-
[ بدون عنوان ]
1402/07/15 10:43
یک گربه ی دیگر هم اضافه شده. این بی آبروها. تکه ی آخر مرغ. تصادفا یک هایکو نوشتن و به ردیف کوه ها نگاه کردن. دست بردن به حافظه ای که خاصیت ارتجاعی دارد. ارجاع. بازگشت پذیری. نگاه به کاکتوس روی دیوار بیانداز. حرفی نیست. این را ما به هم می گوییم. بعد تو نگاه بیشتری می کنی. یکی اسپری آب به دست، لبخندزنان نزدیک می شود....
-
[ بدون عنوان ]
1402/07/10 14:54
می خواستم بیشتر حرف بزنم. باید نجات پیدا می کردم. می خواستم به گرگ خاکستری که به سیلویا پلات فکر می کرد بگویم از خوابیدن میان خاکستر بگذرد. بگویم زوزه اش را بکشد و برود. گرگ شاعری که می خواست همه چیز را بهم بریزد حالا دارد به ریش من یکی می خندد. پیامی که به دستم رسیده آشفته ام کرده. بله وقتش رسیده. کسی دستمال آبی توی...
-
- You Slick
1402/07/08 13:12
می گوید دوستم دارد و بعد یک رفیق می اندازد تنگ جمله اش. خوشم آمده. حواسش را خوب جمع کرده تا چیزی را خراب نکند. نمی کند. می شناسمش. کمی دستپاچه بودن و صداقتی که حالا با لرزش سر دارد خودش را نشان می دهد. چیزی از گذشته با خودش حمل می کند. این چیزها به من کمک می کند سخت گیری را کنار بگذارم. با این همه هنوز نتوانسته ام...
-
دیلی بلیند افسانه ای
1402/07/04 18:35
دقیقا منظورم همین بود آقای موریسون. شما این چیزها را خوب درک می کنید. بله بله گوشم با شماست. تمام شب همین کار را کرده ام. تمام روز برایش به انتظار نشسته ام. راستش ماجرا برای شما پیچیده خواهد شد. از اینکه می توانید در لحظه همه چیز را به مسخره بگیرید شما را مستقل از چیزی که بنظر می رسید نشان می دهد. اوه! اجازه بدهید....
-
[ بدون عنوان ]
1402/06/28 05:08
سقف چکه میکند. هربار یک قطرهبا تمام نیرویی که جمع کرده میافتد ته ظرف. صدا پخش میشود توی اتاق. یک جایی گیرش میاندازم و میگیرمش. بعد نوبت به سایهها میرسد. هر صدایی سایه خودش را به دوش میکشد. نه اینکه جلوتر از خودش باشد یا حتی عقبتر. هیچکدام این حالتها راضیام نمیکند. همهچیز باید عوض شود. باید همانطور که...
-
By Two's
1402/06/20 15:53
برای او هم یکی گرفتم. برای همه ی اینهایی که می شناختم. برای رزیتا که عشق ماشین و این جور چیزهاست. آدمی بوده که احساس می کرده از خانواده طرد شده. کوچ کرده. دو دل بوده. مثلا تنها پالسی که از اطرافیانش می گرفته این بوده که جذاب نیست. ملکه ی جام ها برعکس افتاده. به چیزی که می خواهد خواهد رسید؟ زنگ زدن به تقی نیا برای...
-
[ بدون عنوان ]
1402/06/18 14:34
شاید بشود گوشه ای از خیابان کار را تمام کرد. نشسته روی پل. آیا هنوز کلمه ای مانده که به آن فکر نکرده باشم؟ شاید. جمله ها را قطار می کنم. حتما یکی از این میان جا مانده باشد. باید عذرخواهی می کردم. هنوز هم دارد به پهلویم سیخونک می زند که این را فراموش کرده ای. آن را فراموش کرده ای. دخترم روزهای آخر تابستان را توی صفحه ی...
-
[ بدون عنوان ]
1402/06/18 13:01
APHEX TWIN AT FIELD DAY 2023 (NTS 360 VIDEO) 04.09.23 words by Will Dickson WARNING: This video may potentially trigger seizures for people with photosensitive epilepsy Aphex Twin performs live in 360 video. Filmed at Field Day 2023. Watch in full screen to explore the 360 video (ensure YouTube Quality settings are...
-
[ بدون عنوان ]
1402/06/17 15:06
مدادتراش جا مانده. پس یک مداد پیدا میکنم. یاد نوشتن میافتم. چند خطی مینویسم. مکثی طولانی و هنوز چیزی نوشته نشده. تنها خیال. هرکدام داستانی بلند. تازگیها برگشتهام به دیدن خوابهایی که داستانش را از قبل میدانم. اینکه مثلا در یکی از خوابها در حال فرار کردن از موجودی سیاه و ترسناک بودهام و چیزهایی از آن اتفاق به...