خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

رز را گذاشته بود لای موهایم...

هرچه فکر می کنم یادم نمی آید کجا بود که دستش را از دستم کشید و دیگر تا آن سمت خیابان همراهی ام نکرد. تا نیمه رفتم و برگشتم نگاهش کردم، همانجا با دستهایش که از سرما چپانده بود توی جیب پالتویش ایستاده بود و نمی توانستم بفهمم گریه می کند یا نه. هفت ثانیه مانده بود تا چراغ سبز شود. رفتم. نیامد. حالا هرچه فکر می کنم یادم نمی آید کجا بود. خیابانش را اگر ببینم یادم می آید. سنگفرش پیاده رو را اگر ببینم، چراغ راهنمایی اش را اگر ببینم، حتی خط های عابر پیاده.



از گلدان یک شاخه رز بیرون آورد. کوتاه کرد و روی لبانش گذاشت. پرده ها را کشیده بود. چراغ ها را خاموش کرد. تاریک شد. صدای نفس هاش می آمد. خودش را اما دیگر ندیدم.




قصه به آنجا رسیده بود که یکی از اصحاب به نزدش آمد و پرسید: What The Fuck Happened To Us?

ایشان در جواب فرمودند: Nothing... Fuck me please!!

و انسان ترقی کرد!!