خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

ناخدا بیا بنگر سیل موج دریا کن. نگران آینده ام. خون به پا می شود.

حلزون ها همه جا هستند. فقط کافی ست کمی باران ببارد تا پیدایشان شود. از هر سوراخی بیرون می زنند. مدت زیادی نمی گذرد که روی همه ی دیوار ها، باغچه ها و زمین های زراعی، خطوط بی رنگ لزج به این طرف و آن طرف کشیده می شود و به دنبال شان حلزون هایی که به هر سمتی می روند. اینجا، در شمال، اواخر شهریور که می شود باید خودت را آماده کنی. همه ی شهر پر می شود از مغازه هایی که پشت شیشه شان روی یک برگ کاغذ نوشته شده "سم حلزون" و یا "سم لیسک". همه ی مردم هجوم می آورند به این مغازه ها و بعد با چند سبد که پر شده از بطری های سم از مغازه ها خارج می شوند و بعد از چند هفته، کشتار آغاز می شود. حلزون های مرده توی زمین های زراعی، توی خانه ها، باغچه ها و کنار دیوارها روی هم افتاده اند. همه ی شهر را اجساد حلزون می گیرد. جسد هایی که دیگر هیچ شباهتی به حلزون ندارند. جسد هایی که در خود جمع و کوچک شده اند. حالا دیگر یک موجود زنده ی دراز و گوشتی ِخاکی رنگ نیستند. حالا دیگر شاخک ندارند. تبدیل شده اند به گلوله های گوشتی سیاه کوچک به اندازه ی یک نخود. و مردم در شهر جشن می گیرند. دور هم جمع می شوند و از حلزون هایی حرف می زنند که تا همین چند روز پیش به شان حمله کرده بودند و آنها دخلشان را آوردند. و بعد پیک هایشان را بالا می برند و به سلامتی خودشان مست می شوند. مست می شوند و دست شان به خون حلزون ها آغشته است.  من خیلی هایشان را جمع کرده ام توی خانه ام. حلزون های نجات یافته. حلزون های انتقام جو.