خوک های کثیف. خوک های توی خواب حرف می زنند. تند حرف می زنند و بعد از هربار خوردن گه از کاسه ی توالت دمشان را تکان می دهند. خوک های توی خواب طوری نگاهت می کنند که دلت می خواهد ته مانده ی گه توی روده بزرگت را توی کاسه ی توالت برینی و بخورند و دمشان را تکان دهند و باز طوری نگاهت کنند که دلت بخواهد...
طبق افسانه های قدیمی در کانتربری خوکی زندگی می کرد که می توانست پرواز کند. خوک بالدار. خوکی که وقتی پرواز می کرد از پشتش رنگین کمان تشکیل می شد. خوابش را دیدم. رنگین کمانی از گه توی آسمان. با موشک های بالستیک ترتیبش را دادیم. خوک کثیف. خوک حرام گوشت. خوک تروریست. اینها را اوس محمود بعد از شکار خوک پرنده گفت. آن شب اوس محمود را خواباندیم و خوک را کباب کردیم. پوستش را در آورده بودیم و بعد که گوشت ها کباب شد همه را ریختیم توی پوست و روی آتش گرفتیم که چربی پشت پوستش بپاشد روی گوشت. گوشت خوک بالدار. تا خواب تمام نشد بگویم اوس محمود نقاش ساختمان است و سیگار کنت می کشد و مدام از اسلام حرف می زند و توی خواب قبلی من گفته بود خوک شاخدار کثیف. بله درست شنیدید. طبق افسانه های قدیمی در هند خوکی شاخدار زندگی می کرد و دقیقا به خاطر عجیب بودن این موضوع هندی ها از سرزمین شان گریختند و وارد منطقه ای شدند که بعدها هندوستان نام گرفت. من و اوس محمود خوک شاخدار را دستگیر کردیم و به نزد پادشاه نادر آوردیم و نادر شاه به خاطر قدر نشناسی هندوها و اینکه چرا خوک شاخدار را رها کردند و به سرزمینی دیگر گریختند ، به آنها حمله کرد و بقیه ماجرا که خودتان می دانید. نادر شاه بعد از فتح هند یک مهمانی ترتیب داد و خوک را کباب کرد که وقت خوردن، اوس محمود گفت خوک کثیف. که نادر شاه دستور داد با شاخ خوک چشم اوس محمود را از جا در بیاورند و همین هم شد و بعد از این ماجرا اوس محمود هفتاد هشتاد درصد جانبازی گرفت و وقتی داشت سقف تراس خانه ی من را نقاشی می کرد از طبقه ی چهارم به پایین پرت شد و وقتی آمدم بالای سرش به من گفت خوک کثیف و همان لحظه از خواب بیدار شد. همه را خواب دیده بود و وقتی داشت تعریف می کرد یکی از خوک ها با دهانی پر از گه آمد و پرسید:
- سلام آقا
- سلام
- ببخشید، توضیح المسائل دهخدا دارید؟
- منظورتون رو نمی فهمم. لغت نامه ی دهخدا؟
- نه آقا. توضیح المسائل دهخدا. همونکه توش مطالب دینی و شرعی داره
- نه قربون
- مرسی
و اوس محمود پول کتاب ها را حساب کرد و رفت و من از خواب پریدم. خوک های توی خواب حرف می زنند و آنقدر اسم کتاب ها را اشتباه می کنند که اوس محمود هم کتاب خوان شود. کاش یوسف پیامبر زنده بود و خوابم را تعبیر می کرد. آنوقت می توانستم هفت خوک فربه و هفت نان سنگک برایش ببرم تا قحطی نشود و یعقوب هیچوقت یوسف را نبیند.