دوباره پنجره ها را بسته ام. چیزهایی همواره تاریخ را پُر می کنند. چیزهای مربوط به خودم هم هست. امضا شده و مرتب. امضایم را خیلی دوست ندارم. از زمانی که ظرحش را برای اولین بار پسندیدم تاریخی به یاد ندارم. می شد مثلا پانزده سالم باشد یا بیشتر. وقتی انجامش دادم کامل نبود. مدت ها طول کشید تا در نهایت چیزی نزدیک به خواسته ام اتفاق بیافتد. حالا اما احساس می کنم درایتی که لابد به خرج می دادم اندک بود.
مدتی را در همین وضعیت به سر خواهم برد. همین طور بی اشتهایی برای تجربه ای تازه. اخیرا تجربه هایی را حمل می کرده ام که دارند صدمه هایی وارد می کنند. تصور می کنم هنوز هم درایت کافی برای انتخاب چیزها ندارم. هنوز می توانند به ضررم تمام شوند. افسوس خوردن و پذیرفتن. بعد دری تازه باز خواهد شد. دری که قطعا تو انتخابش خواهی کرد.
او شاید تصور میکند خوابیدنش با من باید ردی از عشق در وجودش داشته باشد. این روزها بیشتر می شنوم که بگوید دوست دارد وقتی با من میخوابد تمام وجودش سرشر از این خواسته باشد. و زمانی را هم برای رسیدن به دریافتش طلب کرده. هنوز مشخص نیست. و گویا هربار مانعی تازه این پیشرفت را به تعویق می اندازد. نمی دانم تنها در مورد من چنین است؟ آیا کسانی را که در گذشته در آغوش می پذیرفته تا همین اندازه در وجودش سرشار می شدند؟ هنوز چیزی نمی دانم. حتی جرات پرداختن به آن را هم از دست داده ام. این روزها کوچک ترین اتفاق و یا سوتفاهمی می تواند جلوی تمامی پیشرفت ها را بگیرد. می دانی در روز فکر کردن به تمامی این چیزها چه قدر ذهنت را از کنترل خارج می کند؟ آه. باید پنجره را حتما باز می کردم.
چیزهایی هم هستند که درواقع نیستند.این طور بگویم که تنها تصور و خیالی ، که برای به واقعیت پیوستن ش همواره تلاش هایی شده و می شود. با این تعریف نمی توانم از وجود چیزی شبیه به این آگاه باشم اما پذیرفته ام که امکان وقوعش هست. پس واقع شده. همواره ترسی را می آفریند و سعی می کند چیزی را از حریم شخصی ات قرض بگیرد. در شب این ها فعال می شوند.
پنجره را می بندم. حالا بنظر می رسد شباهت زیادی به این سریال ها پیدا کرده ام. خرده روایت هایی خاکستری که هربار می تواند نقشی پررنگ بگیرد. اما سریال ها اغلب حوصله ات را سر می برند. آن قدر با همه چیز بازی می کنند تا در نهایت معنی همه چیز را تغییر بدهند. همچین تعریفی پیدا کرده ام. هر شب به همین ها فکر میکنم. و چیزی که در سرم می گذرد تنها خیالی از چیزی است که روزی در خیالم بدنبالش بوده ام.