خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

یک عنوان ساده: زمستان

بیا برویم زیر زمستان دراز بکشیم و تنمان را کش و قوس بدهیم که برف ببارد، که خوابمان ببرد. نه خوابمان نبرد. عشق بازی کنیم. از همین خیابان های لعنتی دراز بکشیم روی هم و تا آن خیابان های لعنتی مدام چشمانمان را ببندیم که خوابمان نبرد. اگر چشمانمان را ببندیم ارضا نمی شویم؟ زمستان تمام نمی شود؟ بعد آنوقت با  یک شکم قلمبه، آبستن شده از زمستان چه کنیم؟ فروغ بخوانیم. فروغ، بخوانیم؟ یه دل میگه برم برم، یه دلم میگه نرم نرم... کجا؟ نمی دانم. روی هم قطور تر شده بودیم و دهانش باز بود و ها می کرد توی صورتم که یخ نزنیم. خیابان ها کش می آمدند. برف مدام روی سرمان سوار می شد و پاهایش را بازتر می کرد و پاهایم را جمع تر. آرام تر جانم. اینگونه که تو ره می سپاری چشمانمان خسته می شوند و خاموش که شوند ارضا می شویم. آرام شد. بعد از لای موهایش چند پروانه ی یخی بیرون آورد و گذاشت توی موهایم و بلند خندید. خندیدم. زمستان تمام شد. چشمانمان خاموش شد. خیابان تمام شد. برف دیگر نمی بارید.


دستش را گذاشته بود روی سرش و خوابش برده بود. دستمال ها را پخش کرده بود اطراف اتاق. دستمال های چرک، سرد، مچاله. دهانش از دیشب باز مانده بود. سرخ. بوسیدم. زمستان تمام شده بود. هردو آبستن بودیم. پروانه ها رفته بودند.




+آقا می شود چند دقیقه کنار من بنشینید؟

نسرینا رضایی