وقت بیدار شدن آدم تازه یادش می آید. خاله ی بزرگتر می گوید دستت درد نکنه. گفتم اتاف بنفش رو می گی؟ گفت آره. گفت آدم رو آروم می کنه. همینطور گوش می کرد. شب و روز. اتاق بنفش را. آلبوم موسیقی است اتاق بنفش. باران می بارید. لباس تنم کرده بودم بروم حمام. سر کوچه بود حمام. دایی گفت آدم سبک میشه. داشت خوابم می برد. شستم خبردار شده بود. شستم خورد به کیبورد و بیدار شدم. وقت بیدار شدن آدم تازه یادش می آید. به دایی گفتم اتاق بنفش بهتره. گفت گرونه. حق داشت. گران است. به آقا سعید حمامی گفتم. شامپو را کرده هزار تومان. شستم خبردار شده بود. باران که می بارید همه چیز گران می شد. با شلوارک که نمی شود رفت حمام. خاله گفت. لباس پوشیدم. کلاه هم. دایی گفت بازی نصب می کنم اومدی بازی کنیم. نمی شود کاریش کرد. شستم خبردار شده بود. افتاده بودند دنبالم. تا سرِ کوچه آمدند. از همه طرف حمله کرده بودند. وقت بیدار شدن آدم تازه یادش می آید. خاله ی بزرگتر می گوید دستت درد نکنه. گفتم اتاق بنفش رو میگی؟ خاله گفت خوب جواب محبت هام رو دادی. حق داشت. شستم خبردار شده بود. از خواب بیدار شدم. شستم خورد به کیبورد و بیدار شدم. در اتاق باز بود. باد سرد می آمد. دایی نشسته بود. باران می بارید. دایی گفت آدم رو آروم می کنه. اتاق بنفش. سه در چهار است. اتاق خواب. گفت ماهی سیصد هزار تومان. شصتم خبردار شده بود. گفتم گرونه. گفت ما هم باید نون بخوریم. دو تا نان هم خریدم. توی سرما نان داغ می چسبد. خاله گفت. وقت بیدار شدن آدم تازه یادش می آید. گفتم خودتون چرا نمی خورین؟ همه رو بچه ها خوردن. مهمان بودند. توی اتاق جا نبود. سه در چهار بود. حمله کردند. از همه طرف. نان ها را دزدیدند. بچه های کوچه بغلی بودند. خاله گفت خوب جواب محبت هام رو دادی. حق داشت. دایی گفت بیا بازی کنیم. شستم خورد به کیبورد و بازی را باختیم. از همه طرف حمله کرده بودند. آدم فضایی ها. شستم خبردار شده بود. گفتم من بیکارم. ماهی سیصد هزار تومان از کجا بیارم؟ گفت برو کار کن. خاله گفت با شلوارک که نمی شه رفت. لباس پوشیدم. کلاه هم. باران می بارید. وقت بیدار شدن آدم تازه یادش می آید. در اتاق باز بود. سردم شده بود. شستم خورد به کیبورد و بیدار شدم. دایی نشسته بود. همینطور گوش می کرد. اتاق بنفش. دایی گفت سر صبحی تق تق چی می نویسی؟ گفتم وقت بیدار شدن آدم تازه یادش می آید.
+ آدم های تکراری از خیابان های تکراری می گذرند، به آدم های تکراری سلام خدا حافظ می گویند، در ایستگاه های تکراری تاکسی های تکراری سوار می شوند، آدم های تکراری به محل کارهای تکراری می روند و از راه های تکراری بر می گردند و به کلیدهای تکراری شان نگاهی می اندازند و به خانه تکراری می روند، غذاهای تکراری می خورند، استراحت تکراری می کنند و می خوابند. آدم های تکراری حتی خواب های تکراری می بینند. و روز تکرار می شود آفتاب که می زند...