خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

چهار گوشه برای تنهایی

نه اینکه دیگر چراغی نمانده باشد نه. فقط باید هر از گاهی بروم پشت پنجره نور بیاورم که این کرسی هم دیگر جای ماندن نیست بدون خیالت. تو گیس می بافی از فرات تا ارس. من از حمله ی شبانه ی گروهک تروریستی حرف می زنم. تو دست هات میان علف و خمیازه ی شبگاه. من خمار تریاک سیستان یا کرمان. تو بگو. اینجا خاطره بازی دوان است. از این ترمه به آن ترمه از این ترنج به آن نارنج و نعناع سرِ صبح. پنجره را نگاه کن. هزاربار تصویر چنار را نشان می دهد که بگوید جای تو اینجا خالی ست. من تایید می کنم اما نه اینکه تاریک باشد نه. صبح که می شود رد عطر نعناع را می گیرم و برایت نور می آورم. روی پیشانی ت می تابانم. طلاییِ موهات را نشانه می روم. چنان که آن سرباز سرِ اسبی را که از پنجره داخل شده بود. تو از بامدادِ روی ابرهای مرتفع بگو. من یادم نمی رود صدای سنگی که به گنبد مساجد بین النهرین اصابت می کرد. پیراهنت حالا دیگر هزار بار افسرده ام می کند. اینجا خون لای پای زنی می چکد. کودکی از جنگ می گوید. پدری جیب هایش را از سنگ پر می کند. سربازی آخرین نامه اش را برایت می نویسد. آخرین نامه ام را خاک می کنم. آتش بس نمی شود. اتوبان های غرب به شرق را یادت می آید؟ خوب یادت می آید؟ هنوز همانقدر سرد است. هنوز بعد سال ها مست که می شوم عود روشن می کنم. پای هیچ تلویزیونی نمی نشینم. اخبار هیچ جنگی را پی نمی گیرم. به هیچ نقطه ای خیره نمی شوم. رد موهایت را میگیرم و به آب می زنم. فرات یا ارس. خلیج یا عمان. یمن یا عراق. هرجا بیشتر بوی خون بدهد. سرخ تر باشد. زن و مردی را می بینم به یاد سال های مرگت جنازه جمع می کنند و به آب می زنند. شرجی است سرمای اینجا‌. زیر خاک بمان. ترمه ندارد که عشق بازی کنیم. نارنج به دست گرفته ام برای روزهای دلتنگی تریاک می دمم. پشت پنجره چنار می کشم. آتش بس نمی شود.