بله. تحت تاثیر قرار گرفتم. برای چند لحظه. لحظهی ورود. الکس چیلتون. قبلش اما مقالهای کوتاه از آقای نمیدانم که. قبلش بوی علفی که پیچیده بودم. قبلشدرد زانوی چپ. تاثیر خودشان را میگذارند. گره کراواتم را شل میکنم. به خانمی که آمده گوش میکنم. از صدایش برمیخورد به زیبایی اهمیت بدهد. نگاهش میکنم. اینطور نیست. سومین پلیس. پسری که اخبار را برای شما میآورْد مرده. به بدنش هنگام متلاشی شدن زیر ضربات گلوله فکر کنید. پارتیزانها و کبوترها. ضدحمله به نیروهای مهاجم. این هم از این. خوب شد همسرتان اینجا حضور ندارند. شما فکر اینجایش را هم کرده بودید. ویلفرد بیون. شما را درهند ملاقات کرده بودم. شما هم آن روز آنجا بودهاید. ۱۹۰۶. بعد دوباره در تولوز. بعد از شب ضدحمله. چیزی در مورد آن پسر به من گفتید. ارواح ماشینی. دوچرخهها. نامهی شماره ۱۹۴۱
توی یک نقشهی قدیمی پیدایش کردم. بعد چیزهایی را به خاطر آوردم. دکتر ماساکی توضیح کاملی ارائه داده بودند. دیدن ایشان غیرمنتظره بود. با اینحال ایشان متوجه ترس بنده شده و خواستند نترسم و به حرفهای ایشان توجه کنم. جایی روی نقشه برای من معنی نامفهومی میدهد. چیزی درگذشته چشمک میزند. دکتر ماساکی خواستند به درخواستهای متعدد مغز توجه زیادی نکنم. مغزِما برای مغز خودش کار میکند. شما همهی اینها را در خوابی طولانی تماشا کردهاید. نُه ماه تمام فرصت داشتهاید اطلاعات ضروری را دریافت کنید و حالا توی گودیِ شیشه برای خودتان مشغولید. بعدِ گفتن اینها به کتابی که سالها روی میزشان بوده اشاره میکنند. به ژاپنی چیزهایی نوشته. زمانی میتوانستم به ژاپنی بخوانم. زمانی در خوابهایم به چند زبان دیگر صحبت کردهام. دکتر ماساکی سر تکان داده با صدای بلند میخندند و بعد ناپدید میشوند. روی نقشه هنوز جایی هست که به گذشتهای دور اشاره میکند.
نامهای که داده بودم دوباره به خودم بازگشته. باز میکنم. خودم را جای دریافت کننده قرار میدهم. با اینکه یک دریافت کنندهام همزمان حس فرستنده را باخودم حمل میکنم. باز هم این دو نفر پیدایشان شده. چرا هیچکس از این دوتا خوشش نمیآید؟ از جایم بلند میشوم. یکیشان سلام میدهد و به دستگاه قهوه اشاره میکند. سفارش هر روز. تا اینجا شده ده روز. بعد خودم را فراموش میکنم. دوازده درصد از شارژم باقی مانده در حالیکه نوزده ساعت خواب بودهام. خودم را فراموش میکنم. یک تاکسی برای خودم میگیرم و همهجا را ترک میکنم. توی خواب فرستنده من را از طریق یک ایمیل برای کسی که آنجا نیست میفرستد. کسی جواب نمیدهد.
تام یورک موقع شستن ظرفها. یکی این را از برق بکشد. حالم را بهم میزند. همینطور صحبت از آینده هوش مصنوعی و بیکاری آدمها. حالا چه کار کنیم؟ دست میکشم روی میز چوبی و میگویم چوب. دست میکشم روی چاقو و میگویم آخ. حالا چه کار کنیم؟ یک دست لباس جدید برای کاسپار هاوزر. یک فیلم جدید از جیمز کامرون. علف جنت آباد و نیم نگاهی به آقای جعفری. باران چند دقیقهای و واکس شکوفه. دارم وقتم را با این حرفها تلف میکنم. هنوز به هیچ وجه. بیهوشی ناشی از الکل. دریای مواج.