خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

یک بیت برای آقای نوروزی. یک اتاق که بشود راه رفت. یک تابستان تماما کثیف زیر بلوز و پنکه. چند تکه سنگ. هرکدام به نحوی تحت تاثیرتان قرار  داده. دستِ کم این یک نیاز اساسی به حساب نمی آید. یک برگ دستمال برای آبریزش فصلی. فصلی کاغذی برای یک فوتبالِ بعدازظهری. تکان دادن پای چپ به مدت سه دقیقه. بعد تماسی کوتاه با آقای بخشنده برای فصلی که پشت سر گذاشتند. تراشیدن موی سر. گوشواره روی گوش چپ. کریستف. یا افتخار می  دهید بنیامین صدایتان کنم؟ یاد آقای رضایی افتادم. خانه به دوش. عرض کردم بنده متارکه کرده ام. به هر نحوی یک تماس ساده می تواند برای آینده تصور بهتری بدهد. حالا با اینهمه حساب که روی دستتان افتاده باید بگویم دلتنگ چیزی یا کسی شده ام. این را هنوز نتوانسته ام به آدم ها بگویم. هنوز بخشی از دنیا از کار افتاده. به قول او پنجره از کار افتاده. برداشتن گیتار و تکرارِ همان قدیمی ها. یک تابستان تماما قدیمی زیر بلوز و پنکه. د ستم خورد به دوستم. دوستم به تنم. دوستم دستم. دستم تنم. تحت تاثیر همین چیزها. چیزها سنگی. تکه هایی که روی برگ دستمال نوشته ای. برای شما بعدازظهری فاخر آرزو می کنم. حالا. ما خزه های اسپانیایی را پشت سر گذاشته ام. 

این یک ترس واقعی است. نگاه چپ چپ. با چوب توی کون یکی کرده. جیغ و داد. ترس های شبانه. استرس دیدن دیوانه ها. سوار ماشین یکی شدن و داد و بیداد کردن. سلام دادن به عوامل شهرداری. آقای مدانلو. خانم روشن. ترس از پشت عینک. حرف عوض کردن. خانم دکتر روشن. نگاه کردن برای شناسایی. یک چیز اینجا بنویسید. با خودکار آبی مشکی سبز. خندیدن. برای من کار می کنید؟ این شماره را صید کنید. زیرگذر  به آب زدن. فلان ماده از قانون اساسی. آقای پاکان اینجا را امضا کنید. نترسید. اجره المثل پشت دادگستری. باجه تمبر فروشی. خندیدن برای پسری که با تلفن صحبت می کرد. آقای پاکان پنجره را بسته اند. اتاقا آقای رئیس. شلوغی مردم. نترسید. این ایراد از طرف کارمند شماست. شما ره داخلی. قطعی تلفن. خساست برای یک تمبر. این را لحاظ بفرمایید. عرق سوز شدن در نیمه شب. باز باز راه رفتن. زن سبزی فروش. ترس از دادن پول توجیبی. فحش دادن و بعد توجه نکردن. حراست!  قایم شدن در دستشویی بیمارستان. یک غریبه در حد سلام علیک. بدون صمیمیت. خودش را به آن راه زده. خبر سجاد را گرفته. لحظه ای کوتاه برای اردیبهشت. جراحی در خرداد. پارگی یک هفته ای در بیمارستان. کاری به کار کسی نداشتن. اشتباه گرفتن کسی با کسی. خبری از خانم اکبری نیست. ممکن است مرده باشد. یک سال ترسیده بود. یک سال عطر زیاد زده بود. یک سال میگرن داشتن. قضاوت در ساعات ظهر. آفتاب تیز. گنج دزدی برای دیروقت. اوه جیم!  حرف خدا و پیغمبر زدن و بیرون رفتن. خیار سبز. عصبی شدن در سه ثانیه. صفر تا صد  در چهارثانیه. دکلره کردن قبل از دوش گرفتن. کرولاین گفت: قرار بود مامان نفهمه!

منتظر مانده ام تا اولین چراغ ها را روشن کنند. بلوز شبانه. پیاده روی در ساعات ناخوشایند. آیا می توانست همه چیز را  به زبان بیاورد قبل از اینکه دیر بشود؟ حدس می زنم می خواستم. برای روزی بزرگ آماده ام. فصل انجیرهای درشت. پس باد همه چیز را با خود نخواهد  برد. حالا مدت زیادی از این حرف ها گذشته. اشک ها و لبخند ها. برای حالا تنها تصوری از تو. مانند پرنده ای میان سیم ها. 

let's turn up our amps
And we know we're used to without a plan
We can play a Stones song, sitting on a fence
And it'll sound pretty good, til I forget how it ends

And there's a big day coming, about a mile away
There's a big day coming, I can hardly wait

یک روز به گرد جهان. هربار به گرد خودم. ماشین لباسشویی شاید. بهتر شاید. اگر دقیق باشم. هر دوری که می گذرد پاها روی زمین دست ها رو به فضایی خالی. شاید به بالا شاید به پایین. در هر جهت. چرخشی تند شونده. اگر دقیق باشم می توانم از همین دریچه سلام بدهم. خبر خوب برای شما. خبر بد برای شما. فقط اگر می شد شما را ببینم. فقط اگر یک دور اضافه. با هر پلک زدنی می توانستم به خوابی کوتاه بروم. اینگونه می توانستم قصه گوی بهتری باشم. فقط اگر کمی د قت بخرج بدهم. بهتر شاید. یک نردبان برای بیرون آمدن از ماشین لباسشویی. یک دریچه برای بیرونی ها. یک چاله شاید. رو به فضایی خالی. جایی که دست ها به یکدیگر علامت می دهند. در هر جهت. چرخشی تندشونده. به چپ و بعد به راست. همیشه دوباره به نقطه ی اول رسیدن. همیشه همه چیز را دوباره نگاه کردن. حالا کمی بهتر شاید. کمی افسون. کمی دیگر از این. بعد کمی از آن. همین طور ادامه بدهید. من برای شما قصه هایی خواهم گفت. اگر دقیق باشم هربار چیزی بهتر و بعد از هر چرخش دوباره همان ها تکرار می شوند. ماشین لباسشویی شاید. سلام دادن. خوابی کوتاه برای مدتی بلند. در هر جهت به هم علامت می دهند. این گونه یکدیگر را تعریف می کنند. فقط کمی دقت شاید. به چپ و بعد به راست. پیدایش اولین دریچه می تواند کمک بزرگی به دست ها بکند. پاها مسلط همان جایی که بوده. بعد چرخشی تند شونده. با هر پلک زدنی یک نردبان برای بیرون آمدن به تو تعارف می کنند. همیشه قصه ای برای تعریف کردن هست. رو به فضایی خالی. بهتر شاید. یک چاله باید باشد. جایی که دست ها از حرکت بایستند. آن وقت زمان آن فرا رسیده. قصه گویی بهتر به شما تعارف می کنند. اگر کمی دقت به خرج بدهند. به یکدیگر علامت می دهند و بعد مردی با ریش بلند سلام خواهد داد. چرخشی تند. فضایی کاملا خالی. سلام دادن و سپس پیدایش اولین چاله. همه چیز را دوباره نگاه کردن. چیزی شبیه ماشین لباسشویی به شما تعارف خواهند کرد. بعد  شما قصه گوی بهتری خواهید شد. خوابی بلند برای مدتی کوتاه. اگر دقیق باشید. بهتر.

بعد به کتاب ها راه پیدا کردیم. بعد برای لمس خواب هایمان یک ساعت دیواری آویزان کردیم. ساعتی بیمار که به دقت درد می کشید و تو این ها را زودتر فهمیده بودی. از همین نشانه ها و همین نقشه ها پیدایمان کردند. خندیدن بلد بودیم. چند فعل گذشته ی دیگر هم از اینجا رفته اند. یک خالی بزرگ. تقسیمش کنیم؟ خندیدن برای اینکه زمان نگذرد. سکوت برای اینکه رازی پنهان نمانده باشد. کسی برای ملاقات می آید. صفحه ای را باز می کند و به ناچار خنده اش می گیرد. بعد در را می بندد و هرگز باز نمی گردد.

در خواب ها 

تصویری سه گانه

پانویس:

باید چه کنیم؟


یک عامل غیر طبیعی می تواند تصوری جدید بدست بدهد. شاید بهت زدگی کلمه ی بهتری نباشد اما چیزی شبیه به همین. حرف هایی به زبان هلندی. موسیقی شبانه برای بعد از ظهری غیر طبیعی. چه کسی برای من چنین حالتی را تداعی کرده؟ توی خواب ها ردی بجا نگذاشته ام. برعکس او هربار در ظاهری جدید، ظاهری غیر طبیعی خودش را بروز می دهد. شعری تازه برایم می نویسد و من را مشتاق به خواندنش می کند. باید چه کنیم؟ من را در برابر کسی قرار داده و حالا کنار کشیده. باید همه چیز را با دقت بررسی کرد. ترمینال زنجان. ترمینال شیراز. قراری سر بسته. در خواب ها کلمات پاک می شدند و دوباره کلمات جدید راه باز می کرد ه اند. انگار کسی که می نوشت هربار نظرش راجع به سطری که نوشته بود عوض می شد و بعد کلمات جدید را امتحان می کرد. باید ردی بجا می گذاشت. خیالی پرت از حادثه. بهت زدگی بهترین کلمه نیست. بله. با این حال.


 باید چه  کنیم؟