خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

کمی دیر شده

اگر بخواهم حرفی بزنم

پنداشته‌ام که این نیروی عجیب

دستْ‌دستْ نخواهد کرد

و اگر نه

- چرا چگونه


این استثنا نیست که  ‌پدرم

زمانی  حتی   جوان‌تر از من بوده

و چیزی شبیه به غرور را با خودش یدک می‌کشیده

غرور و این چیزها  حالا دیگر تعریف‌هایی اجتماعی دارند

معارفه‌ها و تصویب‌‌ها زمان زیادی را صرف خود کرده‌اند

حالا دیگر برای هرچیز توضیحی قطعی وجود دارد

چطور می‌شود استثنایی قائل بود؟

- وگرنه ( پژواکی تمام ناشدنی )


حالا دیگر کمی دیر شده 

این را 

صدای توی سرم می‌گوید

تکیه می‌دهمش به دیوار اتاقی در رشت

که گرما، هنوز به سقف‌ش نخورده 

خاکستری

زرد

سبز

قرمز

این آخری به من یادآوری می‌کند

که رژلب‌اش را فراموش نکن ببری

رژ لب‌اش را فراموش نکن ببری