خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

لطفا از روی این صندلی بلند شوید. لطفا روی این صندلی بنشینید. شما داغ هستید. لطفا بایستید. یک پایتان را بالا بیاورید. حالا کمی قدم بزنید. بفرمایید اینجا دراز بکشید. بفرمایید چند مدت است که برای نوشیدن یک لیوان آب معطلید؟ آقای اسمیت چیزی یادداشت می کند. چشمکی می زند و دوباره ادامه می دهند. لطفا دست راست خود را بالا بیاورید. مواظب لیوان باشید. مواظب میز باشید. یادتان نرود ما شما را بر  اساس عملکردتان قضاوت خواهیم کرد. انجمن حمایت از چاپلوسان با شما خواهد بود. ما خدا را تقسیم خواهیم کرد. به همه تان چیزی خواهد رسید. مواظب سرتان باشید. ما شما را امتحان خواهیم کرد. آقای اسمیت چیزی یادداشت می کند و سر تکان می دهد. ادامه می دهند. برای شما چُرتی یازده دقیقه ای تدارک دیده ایم. بعدش می توانید کمی از دست چپ تان استفاده کنید. به ندرت. واقفید که سمت چپ هر چیزی توصیه نمی شود. آقای اسمیت یک رادیکال روی هوا می کِشد. بعد همه به مدت یازده دقیقه چُرت می زنند. در میان یادداشت های آقای اسمیت چیزهایی از این دست به چشم می آیند: 

" کس و شر در مطلق ترین کیفیت." 

" ناگهان تخته ای زیر نیم تخته؟! " 

" پدیداریِ کفتر یعقوبی " 

آقای جردن کمابیش اشاره کرده بود که این یازده دقیقه کیفیتی نامطلوب از خیال پردازی را تداعی می کند و چندین بار در جهت حذف یا ارتقای این موقعیت کوشیده بود. لحظاتی بخصوص که باعث نوعی قضاوت مخدوش از طرف سایرین گشته بود با این حال دست بردار نبود. ابرِ رادیکالی را روی هوا پاک کرد و به ساعتش نگاه انداخت. وقتش شده بود. با دست ضربه ای کوتاه به نیم تخته زد طوری که تخته ی زیرین صدایی به مراتب بلندتر ایجاد کرد و نفرات از چُرت یازده دقیقه ای بیرون آمدند و جلسه از سر گرفته شد. آقای اسمیت نگاهی به درون  لیوان می اندازد و فریاد می کشد: ( شیرِ کامرون. شیرِ کامرون.)

دارد یک گزارش به زبان آلمانی می خواند. فقط می توانم حدس بزنم قضیه از چه قرار است. با این حال حتما وقتی را اختصاص خواهم داد تا بفهمم گزارش از چه قرار است. با اینکه چیزی را تغییر نخواهد داد اما فکر می کنم فهمیدن چیزهای یک در میان می تواند برایم خوب باشد. شاید یک جایی. کمی تردید دارم. احساس می کنم برای نوشتن چیزی که بتواند تردیدم را آزادانه شرح بدهد کمی خنگم. شاید به خاطر غروب آفتاب باشد یا تماشای یک مسابقه ی فوتبال. ولی باز خدا را شکر! خنده ام می گیرد. درست جایی که تو سکوت می کنی فکر می کند که چیزی اشتباه شده توی خودش می رود بعد با طعم خنده می گوید ولی باز خدا را شکر. هم خدا را وسط آورده هم خودش را شاکر وضعیت موجود کرده. یک ترانه ی پاپ آلمانی دارد پخش می شود. حالم را بهتر می کند. احساس می کنم صدای موج آب توی موسیقی کمی باعث خنکی بیشتر شده. بوی نمک. دلتنگی برای روزهای کودکی. کودکی ام به آلمانی عمیق شده به کرانه نگاه می کند. شاید به خاطر غروب آفتاب باشد. شاید به خاطر رکابیِ سفید که توی تنش زار می زند. دارد فکر می کند اگر بزرگ بشود! بعد فریاد می زند. به سمت آب می دود. صدای گیتار با درایو بیشتر. کلمات تندتر.  مثل قدم ها. شاید.

نه خیر دوست موشکافِ عزیز. هرگز برای نوشتن عجله نکرده ام. کاری که باید می شود. در جواب نامه ی شما چند کلمه ای نوشتم و سپس عقب نشینی کردم. راستش وقتی کلمات را محترمانه تر از چیزی که هستند می نویسم خنده ام می گیرد. با این حال گویی این کار را همیشه بدون فکر کردن انجام داده ام. شاید بهتر می بود این کار را با زبانی دیگر، زبانی کمتر استفاده شده امتحان می کردم. بعد برای خودم بلند می خواندم و به زبان خودم فکر می کردم که این ها یعنی چه؟ حالا که به اندازه کافی از موضوع بحث دور شده ایم ( "ایم " برای اینکه حدس می زنم شما مشغول خواندن این متن هستید.) می توانم با خیال راحت تر چند دقیقه ی دیگر را هم به نوشتن اختصاص بدهم. 


نوشتن: 

مرسی ولی با این شلوار راحتم! خواسته ای کوچک اما اجتناب می کند. توی سرش چیزی شبیه به برفک تلویزیون دارد سر و صدا می کند. بعد صدای حشره ای الکتریکی. خودش را حفظ کرده. مبادا لبخندی اشتباه کار را خراب کند. او قدر آدم ها را می فهمد اما به اندازه کافی وقت ندارد. آن ها مدام حرف می زنند. از چیزهایی که هستند/نیستند حرف می زنند. همه چیز را توضیح می  دهند. راجع به همه چیز حرفی دارند. برای همین است که نوشتن چیزی را عوض نخواهد کرد. عکس ها و فیلم ها و کلمات هم بی فایده اند. این ها را با خودش مرور می کند. می تواند نور بنفش دیوار را حدس بزند. شبیه این شده که بخواهی یک داستان ترسناک فضایی بنویسی. او را میان یک راهروی بلند رها کن. هر دو انتها تاریک. تنها خودش روشن است. نور بنفش از او به محیط می تابد. این تنها مسافت کوتاهی را روشن می کند. انگار انتهای داستان باشد. جایی باید انتخاب می کرده/می شده. بی لبخند. حشره های الکتریکی هر از گاهی سر و صدا می کنند. صدای غیر قابل تحمل. بی اینکه اثری از خودشان باشد. ترس. بیگانگی. شاید همه چیز در خواب کسی دیگر اتفاق می افتد.