خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

موبی دیک

داشتم همین طور دنبال موبی دیک می گشتم. آسمان کبود و سبزی برگ ها چیزی به خیابان اضافه می کرد. تصوری از کوهی سفید. درست روی بلندترین موج. این ها را مرور می کردم و می گشتم. قفسه ای به قفسه ای؛ آمریکا، انگلیس، ایرلند، جویس. نه. و بعد آن طرفی ها. افغانستان. کردستان. باید یک جایی وسط این ها می بود. بود. نمی دیدم. کوه سفید. موبی دیک. کاپتان. نبود. من بودم. موبی دیک بودم. کاپتان بودم. توی بازار نبودم. کشتی بودم. نیزه بودم. همین طور می گشتم بین این ها و گم می شدم. جایی بیرون قفسه ها پرسیدم موبی دیک؟! ملویل! رفت درست همان جا که ایستاده بودم. بیرون کشید. انگار نباید برداشته می شد. ساعت ها طول کشید تا بیرون آمدنش تمام شود. نشد. سنگین. دوباره سنگینی آسمان و باقی راه.