والیوم آگِلاین. چتر آبیِ نفتی. کمربند قهوه ای. ترکیب کردن همچین چیزهایی با هم برای گذشتن وقت. صفحه ی سفید آبی برای نوشتن. می شد بهتر از این هم باشد. تطبیق یافتن. منطبق شدن. سفتیِ عضلات. عروسکی که ایستاده لبخند می زند یا لبخند زنان می ایستد. سرود ملی. قطار ملی. زنجان به قزوین. چایخانه ی بی نام. زیرسیگاری شیشه ای. دستم خورد به آهنگ بعدی. ویلای رامسر. خواستم همه را اینجا جا کنم. خواستم به گلپایگان فکر کنم. اوه یه. کلافگی. کلافگی 2. کلافگی 3. کلافگی 4 با صدای داریوش. دستم خورد به صفحه. اشتباه پیام دادم. عکس لختی توی موبایل. پیام های اونجوری. لحنم را عوض کرده ام. نصفه نیمه می فهمم چه می گویم. حتما بهتر شده. هنوز گزارشی نرسیده. کلاغ ها روی درخت با بیشترین تعداد ممکن. شاخه های سفید. آسمان نقره ای. زنجان بهتر از هر وقت دیگر. همچین چیزهایی برای گذشتن وقت. برای نوشتن پاره ای توضیحات. می تواند مشمئز کننده باشد اگر دلیل بهتری برایش پیدا نکنم. لابد دلم خواسته چیز بیشتری ندانم. اینکه در کمربندی غربی گاز فندکم تمام بشود تا برسم کاری از پیش نبرده ام. بعد وقتِ رسیدن که می شود تمام مدت به چیزی که می گذشت فکر می کنم. دست می کشم روی سرم. دست می اندازد روی شانه ام. علف را برمیگرداند. چشم ها سرخ. لبخندهای کیپ شده روی صورت. نوازشی مقطعی. ترتیب یک خداحافظی بلند مدت برای دیداری کوتاه مدت. نیتروژن. صبحِ کافه. سلام به عروسکی که لبخند زنان ایستاده. پشت به کوه ها.