اما چه کسی حاضر است عواقبش را بعهده بگیرد؟ نقطهای دنج که فرض میکنیم کلاس در آن واقع شده. بچههای توی خیابان را جمع کردهاند تا بالاخره بعد از سالها زنگ را بزنند. میتوانید تصور کنید تمام آن بچهها در تمام این مدت طولانی به ساعتشان نگاه میکردند؟ گفتن اینکه بالاخره یه روز از اینجا میریم بیرون! حالا سالها از این احوالات گذشته. حالا جعبهی پر از اسپاگتی را باز میکنم و چیزی به ایتالیایی میگویم. مثلا اینکه چرا دخترهای ایرانی حرف نمیزنند؟ ماهنامهی سروش نوجوان. شماره ۱۷۵. سال پانزدهم. مهر ۱۳۸۱. بچههای لحظههای شاد. بچههای روزهای غم. بچههای توپ و فرفره. بچههای کاغذ و قلم.