خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

دوباره جان ماوس. دوباره انحلال یک تاریکی. وقوع یک پنجره. یک کتاب یا چیزی که بشود تماشا کرد. می بینی؟ دوباره وقت به آفتاب رسیده. سرت را که بالا می گیری می بینی هنوز ناتوانی در انجام چیزها آزارت می دهد و وقت نمی کنی آن را به وضعیتی تازه تر انتقال بدهی. آن هم بود. تحرکی خودخواسته. داشتم برای خودم عزا می گرفتم. حوصله ام را سر برده بود. همه چیز حوصله ام را سر برده بود. چند هفته است که صورتم را نتراشیده ام. فرسودگی. این را کماکان احساس می کنم. می دانم که این ها باید تغییر کنند. به خودم که نگاه می کنم خاطرم جمع می شود که او هنوز هست. هنوز آن قدر نزدیک هستیم که اگر وقتش رسید دستش را بگیرم و به خودش بدهم. بگویم چیزی برای ترسیدن وجود ندارد و بعد در آغوشش بگیرم. به او حق می دهم. آدم مگر چقدر می تواند همه چیز را تحمل کند؟ با این حال او این کار را کرده. به صورتش دست می کشم و سعی می کنم به خاطر نیاورم. می بینی؟ یک پنجره هنوز کارساز می شود. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد