خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

اسب ها را ببین. با دست نشانش می دهم. آن یکی که جلو افتاده. طلایی! 

گونه هاش سرخ شده. عمیق به اسب ها نگاه می کند. چشم ها را تیز کرده. لب ها چیزی زمزمه می کنند. چه تماشایی هستید شما!

دوست داشتم شعری را که نوشته ام برایتان بخوانم. گمان می کنم دوستش داشته باشید. 

دوست داشتم شبی بارانی داشته باشیم. آیا برای امشب باران خواهد بارید؟ 

خوابیدن روی علف های سرد.  

خوابیدن روی علف های سرد.

کاغذها را باد برده بود. بخاطر دارید؟ 

نظرات 2 + ارسال نظر
محیا 1401/11/05 ساعت 06:21 ب.ظ http://Khoonomatik.blogfa.com

اسب‌ها؟ از اسب‌ها که می‌گویی یادم به آن سیزده اسب غرق شده در دریا می‌افتد‌ آنجایی که طوفان کشتی‌شان را در هم شکسته بود، خدمه را نجات داده بودند، اما اسب‌ها... اسب‌ها دانه دانه در دل دریا کشیده می‌شدند و کسی فریاد می‌زد‌:
They crying for help, but help will never come.
اسب‌ها که می‌گویی، حتی در دشت که باشند، یادم به اجبار زندگی می‌افتد.

کاش بشود چیزی از اسب‌ها جای بهتری در ذهنت اشغال کند. از این تصویر که به آن پرداخته‌اید غمگین می‌شوم. همان‌قدر که احبار زندگی غمگینم می‌کند. باز هم هستند. هنوز می‌توانم بنویسم‌شان

اسب‌های بی‌دهان، خوابیدن روی علف‌های سرد و تماشای مقارنه‌ی مریخ و زحل ...

تماشای مقارنه ی مریخ و زحل

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد