خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

ایستادن و خیره شدن. این بود که گهگاه به او آرامش می داد. اینگونه بود که ذهنش توده ای بسیار فشرده از سوالات می ساخت و بعد در هم آمیختگی. اما از نظر او من موجودی نفرت انگیز بودم. واقعا دلیلش را نمی دانم. بعد سعی کردم فضایی بوجود بیاورم تا بتوانیم در این رابطه گفتگو کنیم. چیزهایی شبیه به ارتباط چشمی و بدن که می تواند خیلی چیزها را بازگو کند. در حالیکه تا موفقیت فاصله زیادی نداشتم چیزی شبیه به احترام اما نه خودِ احترام مانع از راه پیدا کردن فکری جسورانه به ذهنم شد. مسئله این بود که بخشی از کودکی من در او تعریفی مفصل ایجاد کرده بود و برای پی بردن به آنچه در ذهنش از من ساخته مجبور بودم سرنخی بدست ندهم. من بیشتر به آسمان نگاه می کردم و او خیال داشت همانطور ایستاده زل بزند. گویی جذب چیزی شده باشد اما می شد فکرهای دیگری هم کرد. اینکه دوست ندارم چیزی را ثابت کنم کافی اس برای اینکه پای حرف هایش بایستد و این به او کمک می کرد دست بالا را داشته باشد. اما پیش از اینکه بخواهم این موضوع را تمام کنم باید موضوع جدیدی را مطرح کنم. خیال دارم موجودی کوچک را بوجود بیاورم. می خواهم مطمئن شوم تمامش بدنیا خواهد آمد. اینگونه می توانم خودم را برای مردن آماده کنم. سرانجام فصل عاشقی فرا می رسد. جایی در تاریکی همدیگر را در آغوش می کشند. در یکدیگر تنیدن. بدون هیچ ترس و واهمه ای به زندگی ادامه دادن. سعی کن و ادامه بده. فقط یکبار دیگر. می گوید حالا وقت گفتن این حرف ها نیست. پس چه موقع وقت گفتن این حرف هاست؟ اما مسئله وقت و جا نیست. مسئله این است که در حال حاضر هیچ کس نمی داند کجاست. می بایست ترجیح می دادم که این مسئله همینطور در سکوت باقی بماند. باید بگویم وسوسه شده ام. هنوز در این چیزها ضعف دارم. در تمام کردن چیزی که زمانی برای شروع کردنش میل زیادی نشان می دادم. درست در واپسین لحظات احساس می کنم نیاز نیست چیزی را اثبات کنم و دست می کشم. در حال حاضر دیگر چیزی نمی بینم. چرا زمان نمی گذرد؟ لحظه ای  روی لحظه ای دیگر. می خواهند ترکم کنند.نمی دانم. شاید رویا باشد. شاید.
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد