!!
باید به او بگویم اینجا را ترک کند. کارهای این شکلی توجهم را جلب نمی کنند. برعکس می توانند حواسم را از تمام چیزی که متصور شده ام پرت کند. احساس می کنم حالا پرت شده ام میان فضایی خالی که هنوز نتوانسته ام عنصر تشکیل دهنده اش را حدس بزنم. با این حال فضایی نه آن قدر سیال که بشود به سادگی روی آن سُر خورد و نه آن قدر چسبنده که همه چیز قابل پیشبینی باشد. حالا دست ها به طرفین باز شده اند. یکی که از بیرون نگاه می کند به من اشاره می دهد این کارها یعنی چه؟ فرصتی برای توضیح دادن نیست. خبری که بدستم رسیده را می خوانم. اگر پشیمان شده باشم چه؟ به پنجره ی توی خواب فکر می کنم. به ابعاد کوچکش و این که از پشت چنین پنجره ای باید انتظار چه چیزی را می داشتم؟ شاید اگر دیده بودم. اگر برایش تلاش می کردم. اما دیگر فایده ندارد. خجالت آور است. استفاده از کلمه ی آپارتاید اشتباه است. اما دیگر فایده ندارد. همه چیز را از دست داده ای. هیچ اتصالی موجود نیست. نیاز به پراکسی داری. یک اتصال برای موجودیت. همان که گفتم. باید به او بگویم اینجا را ترک کند.
ない
1401/10/30 ساعت 08:38 ب.ظ
چه بسیارند کسانی که باید گوشزدشان کنیم که "اینجا" را ترک کنند. اینجا در خیال، اینجا در دستها، اینجا در نوشتهها، اینجا در گذشته و اینجا در زمانهای دوری که بیهوده انتظارش را میکشیم...
زندگی، عرصهی ناگزیر خطاهای غیرقابل جبران است و تو این را خوب میدانی. پنجرهها راز سیاهپوشان پشت خود را فاش نمیکنند. پنجرهها دروغگویان بهتری از ما هستند، آنقدر که از واقعیت آنسویشان شگفتزده شویم...
پنجره ها. همانطور که گفتید اینها چیزی را فاش نمی کنند. امواج و خورشید. تاریکی و قبرستان ها. این شگفت زدگی ویران کننده است. با این حال اینجا که نشسته ام احساس بهتری پیدا می کنم. ناچارا دمای هوا 11 درجه. ابرهای سفید درشت و هوایی پاک.