خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

دوباره گذشتن و دوباره ایستادن. طعم دکسترومتورفان و چراغ های زرد. دلم می  خواست چیزی بگویم. رد عابری را بگیرم که همین حالا از جلوی مغازه ی آقای کاظمی گذشت. یا داشت بر می گشت. هنوز دقیق نمی فهمم. نگاهش می کنم که ایستاده جلوی آینه می خندد. به خودش نه. به تلفن که نمی دانم چه چیز می گوید. هرگز نمی فهمم این چیزها چطور کار می کنند. احول شما می گوید. حالم را بیشتر که می پرسد احساس می کنم چیزی در من سنگینی می کند. حالا وقت حرف زدن از این نگرانی ها نیستو شاید باید ترتیب بهتری می دادم. نمی دانم. حول اصوات و مینیمال ویو/پست پانک. دوباره برگشتن و نگاه کردن. صدایی در میان جمعیت فریاد می زند اول خانم ها اول خانم ها. بعد همهمه و هل دادن. دوست دارم قدم بعدی را که بر می دارم نام ها توی سرم یک جایی حل بشوند. طوری که نشود تشخیص داد. نشود چیزی را از چیزی تفکیک کرد. یک جور سالاد کلمات. عود تعارف می کند. دارچین و عسل. فندک سیاه. سر جایش می نشیند و هنوز دارد می خندد. به خودش نه. 

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد