دوباره لیمیت اکسپرینس و جهانی که هنوز تمام نشده. سماجت در زیستن و آزادیهای از هم گسیخته. ای شکوهِ چرکآلود. که خون میتواند استعاری گردد و نشان شهادت اما دلمهی خون نه. پس بگذار از بدنهای لت و پار چیز اضافهای نگوییم. اگر آنها هنوز نمیدانند با برجستگیهای روی لباسها چه بکنند. اگر این چیزها هنوز آنان را سست میکند. اگر هنوز اعدام باید گردد. دوباره تکرار نماها به اشکال گروهی و دایرهوار. بعد تکرار همانها به صورت مجزا. بعد تصویری سیاه که آشکارا حکم یک کابوس ابدی را دارد. اینگونه است که تکرار این چیزها میتواند شکافی میان واقعیت ایجاد کند و معجزهای رخ بدهد. اسبی که صبح روز یکشنبه سرش را از پنجره اتاق داخل کرده بود و خودش را دوست من میدانست گفت: اگر به چشمان من نگاه کنی و اجازه دهی به چشمان تو نگاه کنم تو داری به خودت نگاه میکنی. با این حال این بدن من بود که پاسخ میداد. همانطور که بدن اسب حرف میزد.