تقریبا در مرکز. تشخیص اینکه چقدر از مرکز حقیقی فاصله دارم بسیار دشوار است. میتواند از شمارش اعداد شروع بشود. اعداد حقیقی. محدودیتی برای صحیح شمردن در نظر نگرفتهام. این میتواند گاهی گمراهکننده باشد. با اینحال تصمیم گرفته شده. ترجیح میدادم خوابیده باشم. یا تقریبا خوابیده. احساس دوبارهی حلقهها. حشرات و پرندههای شبگرد. استراتوسفر و کلمات بی ملاحظه. از این چرندیات خجالت میکشم. شاید این خجالت کشیدن گمراهکننده باشد. دستکشیدن از هر موضوعی که بوی گمراهی بدهد. یا تقریبا دستکشیدن. نور زرد. خیال دختری که امروز ظهر دیدم. آفتاب تقریبا در مرکز. همانقدر که تشخیص فاصلهاش تا مرکز بسیار سخت باشد. سینههای برآمده. تردید در تمام شدن ماجرا. تمام اینها حل نشده افتاده روی صحنه. تقریبا در مرکز. دستها قلاب شده. شق و رق. هربار پرده میافتد و دوباره روز بعد شده. تقریبا هفت روز. شمردن از هفت. حرکت دستها. تکرار اعداد حقیقی. خیال دختری حقیقی. تردید در تمام شدن ماجرا