خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

نادری روحش هم خبر نداشت. فکر و ذکرش شده بود جدول ضرب. شده بود شاخه‌ی درخت نارنج که صبح گیر کرده بود به کلاهش. تمام روز هی چرخید و چرخید و داستان گفت. هرچندتا داستان که داشت گفت. یه جعبه‌ای داشت نادری. می‌گفت دوتا از بهترین خواب‌هایی که دیده ؛ نوشته و حبس کرده بود تو جعبه. هر کدوم یکی. تمام روز هی چرخید و چرخید و  هی سراغ جعبه‌ها رفت و دید خبری نیست. ای داد ای بیداد. که کجاست این جعبه‌ها و چی شد اون خواب‌ها. نادری. حتی روحش هم خبردار نبود. زنگ زد و سفارش داد و مرد. با بیست و پنج میلیون بدهی. خواب که بی خواب. چندتا داستان هست حالا. داستان جدول ضرب و معلم کلاس سوم که دهنش چرخید و گفت: نادری کله‌ش برگ درآورده. فکر کنم تو مغزش نارنج گذاشتن. یه نارنج بیست و پنج میلیونی که ترکید. خودش پرید وسط صحن علنی. با جعبه‌ها که حالا فقط داستان‌شون مونده. داستان زنی که می‌خواست برای بچه‌هاش بهترین آرزوها را داشته باشد. اما تمام فکر و ذکرش شده بود چندتا داستان که هنوز نخونده بود. هی چرخید و چرخید و چرخید و چرخید. 
نظرات 2 + ارسال نظر
شهرزاد 1401/03/20 ساعت 12:16 ق.ظ

بیچاره نادری :(

نادری نادری
یه مادربه‌خطای واقعی

پنج 1401/03/21 ساعت 11:19 ق.ظ

وقتی اینقدر میچرخی احتمال به گا رفتنت هم زیاده

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد