!!
از استکهلم حرف می زند. از کنسرت ردیوهد. به او نگاه می کنم. چیزی در او مرا به موجودی مترحم تبدیل می کند. دوست دارم بگویم ردیوهد آخه؟! واقعا؟! اما نمی گویم. ساکت می نشینم و به دیوار نگاه می کنم. بعد دیگر خبری از او نیست. فکر می کنم چقدر دلم برایش تنگ شده. اما نه آن قدر که دست به کار خلاقانه ای بزنم. خلاقانه! روی دیوار نوشته ام موجودیت با واسطه. اگزیستنس بای پراکسی. بعد شیشه ی توی دستم را آب می کنم و به بخارش خیره می شوم. خودم را در حال بالا رفتن از دیوار تصور می کنم. خیلی زود پشیمان می شوم و دوباره به پنجره ای فکر می کنم که بتواند مرا با سرعتی مطمئن روی زمین پخش کند. خلاقانه.
ない
1401/02/20 ساعت 12:49 ق.ظ
احتمالا سندرم استهکلم دارد ، گرچه همیشه به تام رحم کن
اوه پسر. استکهلم جای این بچه بازیا نیست. من تصورم از استکهلم یه برخورد سنگینه. شاید انتظارم بالاست. ولی تام دیگه تامِ روزای اول نیست.
ادم ها خیلی وقت است که فراتر از انتظار ما عمل میکنند, هیچکس ادم روزهای اول نیست
:)
ادم بعضی وقت ها متوجه نیست برای چه دلش تنگ شده
باهات کاملا هم نظرم