خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

جرب دود و عود و غزال...

چراغ ها را خاموش کنم و بروم برای خودم شمع روشن کنم. یک گوشه بنشینم و مدام بالا بیاورم. دود و عود و سیگار هم باشد اصلا. فرقی هم می کند مگر؟! حالا یک خط، یک صفحه، حالا هرچه. تمام می شود آخرش. باید چراغ ها را خاموش کنم و بروم گوشه ای بنشینم و همه اش را بالا بیاورم. باید خیره شوم، اصلا خیره هم نشوم. چشمانم را ببندم و بروم اولش. تا ته برگردم اول و مدام بالا بیاورم. آنقدر که شمع تمام شود، عود تمام شود، سیگار تمام شود. فقط کاش دلم برای کمانچه هایت تنگ شده باشد...


My Body Is A Cage



* مَرد خیابان را تا ته سَر کشید...



نظرات 25 + ارسال نظر
pink 1391/10/26 ساعت 02:16 ب.ظ

اختلاط بوی سیگاروعود چیز جالبی در نمیاد ...

گمون نکنم!!

nobody 1391/10/26 ساعت 03:31 ب.ظ http://www.sarosedaha.persianblog.ir

کمانچه لهجه اش فرانسوی است . حرف که می زند ر ها را ق می گوید و سل را شین دار و فا را پا . کمانچه دل تنگی می آورد .

کمانچه چیزی دیگر می گوید...
حرفی دیگر می زند!!

پرهام 1391/10/26 ساعت 06:41 ب.ظ http://aban23.blogfa.com

میرفت کمانچه را جا گزاشته بود نمیخواستم شکستنم را ببیند
بهش گفتم کمانچه را نمیبری گفت گزاشتمبرای تو گفتم
ویولنم برام بسته خندید گفت باشه بهتره جاش امن تره.دوباره بالا
اوردم سیگار کشیدم .کمانجه برای عنکبوتها شد.

پیشم بیا منتظرم رفیق

...!!

زیتا ملکی 1391/10/27 ساعت 01:01 ق.ظ

کمانچه!
به این فکر کردم دلم برای کمانچه‌ زدن هیچ‌کس تنگ نمی‌شود.
یک پسری یک زمانی برایم تار زد و از خانه‌شان ستارخان تا خانه‌مان مسخره‌اش کردم بس که همه‌چیز الکی بود.... بگذریم...
دارم بهت دستور می‌دهم مثل خط اول این پست بیشتر بنویس. خط اول را دوست دارم. از لحاظ چیدمان، اندیشه و فرم خیلی خوب است. آدم دلش می‌خواهد لااقل چند جمله‌ی دیگر این‌طوری بخواند.

خوبه اقلا یکی میاد اینجا نقدمون می کنه...
ممنونم زیتا ملکی عزیز!!

زیتا ملکی 1391/10/27 ساعت 01:02 ق.ظ

راستی این عکسی که بغل کامنتم است من نیستم‌ها. عمرن زیر بار نمی‌روم!
گفتم بعدن تشابه بصری نشود با من!

بیخیال رفیق!!

سلام .. دعوتید به وب سایت های من
خوشحال میشم سر بزنید
دوس داشتید لینک کنید
مرسی
www.l3aro0on.blogfa.com

...

maziar 1391/10/27 ساعت 06:35 ب.ظ http://www.maniaque.blogfa.com

و همه ی این داستان را من خواب بوده ام بی گمان!!!

از اینجا تا کمی آنطرفتر...

الــــی... 1391/10/27 ساعت 10:22 ب.ظ http://goodlady.blogsky.com

دلم میخواهد تمام زندگی را بالا بیاورم
تمام آن را که از زندگی سهم برده ام
لقمه های بزرگ بماند برای شما
اما یادم می آید من که از زندگی چیزی نخورده ام
تمام نداشتنش را بالا می آورم...
تمام آنی که نخورده ام
.
.
.
این روزها همه دنیا را عق میزنند
تنها نیستی رفیق
:)

این روزهایمان!!

یه ضعیفه 1391/10/27 ساعت 11:25 ب.ظ

قربون بعضی ها برم که چه مثل خودم سیگار براشون انزجار میاره
پوریا چرا همش سیگار ؟

شما دوتا منو خفه کردین:)

مریم 1391/10/28 ساعت 01:15 ق.ظ http://chaleka.blogsky.com

همه چیز در همین دلتنگی خلاصه می شود ! باقیش ، فرقی هم می کند مگر ؟!

ای جان...
خوب آمدی جانم!!
فرقی هم می کند مگر!؟

ghami 1391/10/28 ساعت 10:24 ق.ظ http://ghami.mihanblog.com

va salhast ke khiabanha ra ta tah sar mikeshim va sher bala miavarim

خون بالا می آوریم!!

از بس بالا بیاورم که به زردآب بیافتم. و هر وقت چشم‌هایم که خون می‌جهد تویشان را از زور تنگ می‌کنم و عق می‌زنم، یاد بازی انگشت‌هایت روی پرده‌های کمانچه می‌افتم که نگاهشان نمی کردی. اصلن نگاه لغزیدن آرشه هم هیچ نمی‌کردی. نگاهت کجا بود؟ گریه بود؟ یادم هست... خاکستر بود. یادم هست... حالا عق می زنم. روده‌هایم هم می‌آید توی دهنم. چشم‌هایم. چشم‌هایت کجا بود؟

تو انگار کمانچه را بالا می رفتی...
چشم هایش را بالا می آوردی...
زرداب بود و خون...
زرد بود و سرخ!!

گلاره 1391/10/28 ساعت 04:13 ب.ظ http://g-elareh.blogfa.com

باید بزنی بیرون .. ازا ین فضا و فضای ذهنی ت را بیشتر از این بیاوری وسط نوشته ت خالی کنی ..

چیزی ک هست دلم برای اینجا و تو تنگ شده بود ..

ممنون گلاره عزیز...

پرهام 1391/10/28 ساعت 05:40 ب.ظ http://aban23.blogfa.com

کتاب فلسفه زیاد میخونی .امروز بیش از ۴ بار خوندم متنتو یاد مغالطه
گرگیاس افتادم.بازم ابن مدلی بنویس.

بیخیال رفیق... :)

فاطمه 1391/10/29 ساعت 12:09 ق.ظ http://toranj135.blogfa.com

به بوی شمع توجه نکردی،به بوی شمع که انقدر گشتم تا عطریش راپیداکنم تا خلاصه کمی شبیه بوی عطر توباشدشاید.

مدام بسوزد و یادش را بیاورد...
بویش را بیاورد!!

Banned 1391/10/29 ساعت 01:55 ق.ظ

تهوع
بعضی چیزا را هم هر چه بالا بیاوری بیرون نمی ایند . چنگ زده اند به معده ات . بالا امدنی نیستند .

بعضی چیزها فقط!!

قربانگاه 1391/10/29 ساعت 11:20 ق.ظ

شب افتاد توی تن مرد ...

شب لای مرد گم شد...

نسرین رضایی 1391/10/29 ساعت 12:16 ب.ظ http://new-nr.blogfa.com

مرد و خیابان هایت ترکیب های جالبی شده اند.

تصدقت نسرین جان!!

یه ضعیفه 1391/10/29 ساعت 11:20 ب.ظ

پوریا این غمی که داره تو بلاگش شما ها رو تبلیغ می کنه پس خودش کجا می نویسه آخه ؟

نمی دونم رفیق...
شاید اصلا غم نیست... ها؟!

homayoon27 1391/10/30 ساعت 10:47 ق.ظ http://homayoon27.blogsky.com/

کلا این سیگار و خوب میای .
یه سری کلمات و لغات تو هر نوشته ایی تکرار بشن حس خوبی به آدم میده . سپاس .

یه سری لغات و کلمات فقط!!

miss yasi 1391/10/30 ساعت 08:34 ب.ظ http://yasgirl.blogfa

من
شب
یادت
و دل
حکم بازی می کنیم
من می خواهم ،دل حکم کنم
اما من مثل همیشه دل ندارم
حتی دل هم دل ندارم
پس سیگار حکم می کنم
سیگار لازم

حرفی هم هست؟!
چیزی هم باید گفت؟!

tab00ss 1391/10/30 ساعت 08:48 ب.ظ

...

!!

ساقی 1391/10/30 ساعت 11:24 ب.ظ http://revery.blogfa.com

ته کشید ...

همین ما را بس .../.

تا تهِ ش رفیق...

خانم الف 1391/11/01 ساعت 09:38 ق.ظ

کمانچه که میگویی خاکهای رویش یادم می آید

کمانچه باید باشد...
اصلا همین گوشه...
همینجا که نشسته بودی!!

زهرا 1391/11/08 ساعت 12:40 ق.ظ http://ghasedak-flight.blogfa.com

چراغ ها را زودتر باید خاموش کرد.

زودتر حتی...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد