چراغ ها را خاموش کنم و بروم برای خودم شمع روشن کنم. یک گوشه بنشینم و مدام بالا بیاورم. دود و عود و سیگار هم باشد اصلا. فرقی هم می کند مگر؟! حالا یک خط، یک صفحه، حالا هرچه. تمام می شود آخرش. باید چراغ ها را خاموش کنم و بروم گوشه ای بنشینم و همه اش را بالا بیاورم. باید خیره شوم، اصلا خیره هم نشوم. چشمانم را ببندم و بروم اولش. تا ته برگردم اول و مدام بالا بیاورم. آنقدر که شمع تمام شود، عود تمام شود، سیگار تمام شود. فقط کاش دلم برای کمانچه هایت تنگ شده باشد...
* مَرد خیابان را تا ته سَر کشید...
اختلاط بوی سیگاروعود چیز جالبی در نمیاد ...
گمون نکنم!!
کمانچه لهجه اش فرانسوی است . حرف که می زند ر ها را ق می گوید و سل را شین دار و فا را پا . کمانچه دل تنگی می آورد .
کمانچه چیزی دیگر می گوید...
حرفی دیگر می زند!!
میرفت کمانچه را جا گزاشته بود نمیخواستم شکستنم را ببیند
بهش گفتم کمانچه را نمیبری گفت گزاشتمبرای تو گفتم
ویولنم برام بسته خندید گفت باشه بهتره جاش امن تره.دوباره بالا
اوردم سیگار کشیدم .کمانجه برای عنکبوتها شد.
پیشم بیا منتظرم رفیق
...!!
کمانچه!
به این فکر کردم دلم برای کمانچه زدن هیچکس تنگ نمیشود.
یک پسری یک زمانی برایم تار زد و از خانهشان ستارخان تا خانهمان مسخرهاش کردم بس که همهچیز الکی بود.... بگذریم...
دارم بهت دستور میدهم مثل خط اول این پست بیشتر بنویس. خط اول را دوست دارم. از لحاظ چیدمان، اندیشه و فرم خیلی خوب است. آدم دلش میخواهد لااقل چند جملهی دیگر اینطوری بخواند.
خوبه اقلا یکی میاد اینجا نقدمون می کنه...
ممنونم زیتا ملکی عزیز!!
راستی این عکسی که بغل کامنتم است من نیستمها. عمرن زیر بار نمیروم!
گفتم بعدن تشابه بصری نشود با من!
بیخیال رفیق!!
سلام .. دعوتید به وب سایت های من
خوشحال میشم سر بزنید
دوس داشتید لینک کنید
مرسی
www.l3aro0on.blogfa.com
...
و همه ی این داستان را من خواب بوده ام بی گمان!!!
از اینجا تا کمی آنطرفتر...
دلم میخواهد تمام زندگی را بالا بیاورم
تمام آن را که از زندگی سهم برده ام
لقمه های بزرگ بماند برای شما
اما یادم می آید من که از زندگی چیزی نخورده ام
تمام نداشتنش را بالا می آورم...
تمام آنی که نخورده ام
.
.
.
این روزها همه دنیا را عق میزنند
تنها نیستی رفیق
:)
این روزهایمان!!
قربون بعضی ها برم که چه مثل خودم سیگار براشون انزجار میاره
پوریا چرا همش سیگار ؟
شما دوتا منو خفه کردین:)
همه چیز در همین دلتنگی خلاصه می شود ! باقیش ، فرقی هم می کند مگر ؟!
ای جان...
خوب آمدی جانم!!
فرقی هم می کند مگر!؟
va salhast ke khiabanha ra ta tah sar mikeshim va sher bala miavarim
خون بالا می آوریم!!
از بس بالا بیاورم که به زردآب بیافتم. و هر وقت چشمهایم که خون میجهد تویشان را از زور تنگ میکنم و عق میزنم، یاد بازی انگشتهایت روی پردههای کمانچه میافتم که نگاهشان نمی کردی. اصلن نگاه لغزیدن آرشه هم هیچ نمیکردی. نگاهت کجا بود؟ گریه بود؟ یادم هست... خاکستر بود. یادم هست... حالا عق می زنم. رودههایم هم میآید توی دهنم. چشمهایم. چشمهایت کجا بود؟
تو انگار کمانچه را بالا می رفتی...
چشم هایش را بالا می آوردی...
زرداب بود و خون...
زرد بود و سرخ!!
باید بزنی بیرون .. ازا ین فضا و فضای ذهنی ت را بیشتر از این بیاوری وسط نوشته ت خالی کنی ..
چیزی ک هست دلم برای اینجا و تو تنگ شده بود ..
ممنون گلاره عزیز...
کتاب فلسفه زیاد میخونی .امروز بیش از ۴ بار خوندم متنتو یاد مغالطه
گرگیاس افتادم.بازم ابن مدلی بنویس.
بیخیال رفیق... :)
به بوی شمع توجه نکردی،به بوی شمع که انقدر گشتم تا عطریش راپیداکنم تا خلاصه کمی شبیه بوی عطر توباشدشاید.
مدام بسوزد و یادش را بیاورد...
بویش را بیاورد!!
تهوع
بعضی چیزا را هم هر چه بالا بیاوری بیرون نمی ایند . چنگ زده اند به معده ات . بالا امدنی نیستند .
بعضی چیزها فقط!!
شب افتاد توی تن مرد ...
شب لای مرد گم شد...
مرد و خیابان هایت ترکیب های جالبی شده اند.
تصدقت نسرین جان!!
پوریا این غمی که داره تو بلاگش شما ها رو تبلیغ می کنه پس خودش کجا می نویسه آخه ؟
نمی دونم رفیق...
شاید اصلا غم نیست... ها؟!
کلا این سیگار و خوب میای .
یه سری کلمات و لغات تو هر نوشته ایی تکرار بشن حس خوبی به آدم میده . سپاس .
یه سری لغات و کلمات فقط!!
من
شب
یادت
و دل
حکم بازی می کنیم
من می خواهم ،دل حکم کنم
اما من مثل همیشه دل ندارم
حتی دل هم دل ندارم
پس سیگار حکم می کنم
سیگار لازم
حرفی هم هست؟!
چیزی هم باید گفت؟!
...
!!
ته کشید ...
همین ما را بس .../.
تا تهِ ش رفیق...
کمانچه که میگویی خاکهای رویش یادم می آید
کمانچه باید باشد...
اصلا همین گوشه...
همینجا که نشسته بودی!!
چراغ ها را زودتر باید خاموش کرد.
زودتر حتی...