با این شدن دوتا. یکی هم توی راهه. شاید بزارم بعد که دیگه وقتی بهش فکر کردم مثل امروز نباشم. دیروز هم یه روز دیگه شده برام. حرفی نیست. خلاص. رفتم یکی از اون سیگارها بخرم که عکس سه تا گاو داره. دو تا قرمز یکی سیاه. مثل روزگار آقای اسمیت. خلاص. حرف پشت حرف که یکی در بیاد بگه شما اهل معامله نیستید و خلاص. هرکی یه راه فراری داره برای خودش. فکر می کنید روزنامه ها صف ایستادن تا شما رو ببینن؟ نه خیر! از این خبرها نیست. شما هنوز از جایتان بلند هم نشدید فکر نکنید با این ادا بازی ها می توانید مخاطب بیشتری داشته باشید. صندلی گوشه ی کافه تکون می خوره. با دست به صدای موزیک اشاره می کنه و حواسم پرت صدای ماشین ها میشه. اوه یههه.