همیشه یکی این چیزها را تجربه می کند. بعد دیگری می بیند یاد می گیرد. تمام توانش را می گذارد تا بهتر دیده بشود. دست راستش را بالا می آورد و نگاهی به جمعیت می کند فریاد می زند: کونی ها! همه تان برید به دَرَک! لاشی ها! اینها تمام زندگی اش بودند. همین کلمات. همین اراجیف که شما فکر می کنید زبان کثیفی است. زبانِ کثیف هم دارد تلاشش را می کند. تا بهتر دیده شود. بهتر شنیده شود. هرجور مایلید! نگاهی به آلبوم عکس های قدیمی می اندازد. دست راستش را پایین می کِشَد. اولین برفی که دیده بود. اولین باری که مزه ی گه را امتحان می کرد. اولین مغازه ی موتورفروشی. اولین هوندای پدر. اولین روز مدرسه. اینها را می بیند و یاد می گیرد. بلد بود برای کسی ساک بزند. یاد گرفته بود که فکر نکنند احمقی چیزی است. داشت تلاشش را می کرد. داشت از کلمات برای بهتر دیده شدن استفاده می کرد. داشت دست راستش را بالا می آورد که به همه ی این ها فکر کرد.