حالا دیگر کارم از همزیستی با اژدها گذشته. این را همین امروز دوبار گفتم. با کمی وقفه دوباره به نوشتن روی آوردهام و فقط همین را داشتم بگویم. یک جمله ی به درد نخور. خیال میکردم اگر بازش کنم دیگر میتوانم دم اژدها را بگیرم و به هر سمت که دلم میخواهد پرواز کنم. از این خبرها نیست آقای عزیز. خودتان را عزیز خطاب میکنید؟ آیا شما؟ آیا دیگران هم موقع خطاب کردن خودشان از این الفاظ استفاده میکنند؟ چند جواب به دستم رسیده. برایم چند مثال آوردهاند و بعضیها هم قربانصدقه رفتهاند و چندتایی هم خواستند که برای شبها برنامهای مشترکداشته باشیم. میخواهم بگویم نمایش را تمام کنید. چند نفر دست میزنند. سوت میکشند. میگویند شما...! من را شما خطاب میکنند و با اینحال با جملهی بعدی تمام نفرتش را از شنیدن صدای من و تمام بیزاریاش را از دیدن من ابراز میکند. حالا دیگر شناختن آدمها اینقدرها سخت نیست. حتی دلت میخواهد از این کار دست بکشی. راه خودت را بگیری بروی. همینطور که حرف میزنم توی سرم چیزی مدام عربده میکشد. فحشهای بلند بلند میدهد. سوت میزند توی سرم و از طرف چپ به طرف راست قدم میزند. شبیه این سگهای پاسبان پارس میکند و آب دهانش بیشترین چیزی است که از او به ذهنم وارد میشود. ممکن است هیچ چیز نباشد و من اشتباهی دیگر را تجربه میکنم. اما چیزهایی مثل خواب دیدن نظرم را جلب میکنند. یکسری نشانه و کپی برداری از چیزهایی که فعلا حواست نیست اما میخواهی بعدا بررسی بیشتری بکنی. مشترک شدن اینها با دیگرانی که بیشتر تجربهشان میکنی. همین حالا از شنیدن خوابی نزدیک به فیلمنامهام شگفتزده شدهام. من نمیتوانم این را همینطور توی هوا رها کنم. نمیتوانم اتفاقات مشابهی که در روز چندین بار اتفاق میافتند را نادیده بگیرم. ممکن است همین حالا که دارم بهشان فکر میکنم دچار نوعی سندروم شده باشم. چیزی مرتبط با دست برنداشتن از فکر کردن به چیزها. چیزی که چیز باشد. این جمله باعث شد کمی لبم را به نشانه لبخند مایل کنم. بیشتر به چپ. طرف راستصورتم را معمولا برای خندههای بی معنی و طرف چپ برای خندههای بی معنیتر. حتما باید همین را مینوشتم. اگر جای بی معنی اول نوشته بودم زورکی یا الکی یا هرچیز بی ارزش دیگری، مجبور میشدم برای قسمت دوم از کلمهای ناتکراری استفاده کنم. شاید. چرخش پنکه سقفی. پایان نوشتن.
ماشالله زنِ خوش بر رویی هستی. امسال خدمات پزشکی برای شما ارائه نخواهد شد. از خودم متاسفم که کلمات رو هم به تو درست یاد نداده. چرا هی منو خودت خطاب میکنی آخه؟ من شما نیستم. شاگردِ بدِ دوهزاری که کلا دچار بدفهمیه نسبت به مسائل اطرافشه، ریدم تو حدس و گمان هات. به داد خودت برس و سرت تو کار خودت باشه.
پنج بار مینویسم سرم به کار خودم. شاگرد مفلس. معلم کلاس اول. آقای حسنی. توپ سوزنی. کفش منو واکس میزنی؟ هوای گه شمال. گیتار برقی و باد پنکه. نشانه روی خایهها