خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

چندبار خواستم بگویم اما هوا ابری می‌شد و حالا هم که قصدش را کرده‌ام دوباره. خاصیت آب و هوای این‌جاست. همین‌طور به اسمش فکر می‌کنم و وسوسه می‌شوم سراغش را بگیرم. آیا او هم گرفتار جزئیات آب و هوایی شده؟ به این ترتیب نامه را آغاز کردم: چه بسا هربار، هر روز و شبی که می‌گذشت حالتی تازه را در من بیدار می‌کرد. نمی‌توانم بگویم کسالتی در کار بود. شاید هم بود اما نمی‌توانست تنها همین باشد. شنیدن بعضی حرف‌ها و دیدن بعضی آدم‌ها ذهنم را درون هزارتویی تمام نشدنی می‌کشاند. ترجیح می‌دادم چیزهایی مثل این را کلامی بیان کنم اما چه می‌شود کرد که هنوز فرصت مناسبی نیافته‌ام. این‌جا تمامش می‌کنم. باید سفری کوتاه داشته باشم. از این‌جا به نوشهر. وقتی بازگردم غروب شده. به کافه خواهم رفت. بعد تدارکی برای شب. پیش به سوی کابوس‌های تمام نشدنی. هزارتوهای بی رحمانه.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد