خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد
خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

خرمگس خالتور بدون سیگار در هوا فالش می خوانَد

!!

دارم سعی می‌کنم فراموش کنم. شاید بگویی این‌همه انتظار. این‌همه چیز که نوشته‌ای پس چه می‌شود؟ دوست داشتم جوابی بهتر آماده می‌کردم. اما باید بگویم همه‌چیز مصنوعی است. حتی همین شیره که توی دستت گرفته‌ای و نشانم می‌دهی. تمامش کن. من مال این حرف‌ها نیستم. آدم‌های کوچک. دنیاهای کوچک. هر کدام دستشان را به اندازه‌ای باز می‌کنند. اشاره دارند به خودشان. ذهنشان. جایی که اشغال کرده‌اند. فضایی که محدود کرده‌اند. نشان می‌دهند و تو نگاه می‌کنی. همه‌چیز کوچک تعریف شده. فاصله‌ها خودشان را نشان می‌دهند. بعد اشاره می‌کنند به راه‌ها. همین فاصله‌ها. حتی اگر چند قدم باشد طوری وانمود می‌کنند انگار دارند به مسیری چند صدساله فکر میکنند. دارم با این‌ها نفس می‌کشم. هوای کوچک‌شان به بینی و دهانم اصابت می‌کند. بوی فکرهای کوچک شده. بوی فلز زنگ زده. آیا با خودشان فکر نمی‌کنند تمام شده‌اند؟ آیا بهتر نیست وقت کسی درباره‌ی پیامد‌های وحشتناک به ما هشدا می‌دهد بجای وحشت‌زده شدن و سراسیمگی حالات دیگران را ببینیم و راه تازه‌ای ابداع کنیم؟ بهتر نیست به چیزها شک کنیم تا بتوانیم کمی واقع‌بینانه‌تر اوضاع را داوری کنیم؟ من یک قربانی. کسی می‌خواهد به صدای یک قربانی گوش کند؟ کسی مانده؟ چیزی هنوز هست؟

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد